بخش ششم

 

 

 

از این به بعد منم مثل دوستان عزیز، 

صبر می کنم نظرها به تعداد خاصی برسه

بعد آپ می کنم

پس همچین درست و حسابی نظر بدین ها

دل این دوست پیر رو شاد کنین   

 

 

 

نکته: 

جواب نظرها رو اگه وبلاگ داشته باشین توی وبلاگ خودتون میدم 

دوستتون دارم

برین ادامه ی مطلب ...

اگه * ف ی ل ت ر * شدم بیاین اینجا

بخش ششم:

فصل یازدهم = خاطرات النا  (modern)

فصل دوازدهم = برنامه ی جدید (classical) 

 

   

 

ادامه مطلب ...

بخش پنجم

   

 

 

اولین بخش ویژه ی این وبلاگ رو میذارم  

بابت دیر شدنش هم عذر می خوام 

این وبلاگی که می بینین خود به خود این شکلی نشده  

 

و در ضمن  

از این به بعد منم مثل دوستان عزیز،  

صبر می کنم نظرها به تعداد خاصی برسه 

بعد آپ می کنم   

پس همچین درست و حسابی نظر بدین ها  

دل این دوست پیر رو شاد کنین  

 

دوستتون دارم  

 

برین ادامه ی مطلب ...  

 

  

 اگه * ف ی ل ت ر * شدم بیاین اینجا

 

 

 

 

بخش پنجم:   

 

فصل نهم = زندگی شیرین  (modern) 

فصل دهم = دیدار دوباره (classical)

 

   

 

ادامه مطلب ...

بخش چهارم

نکته: جواب نظرها رو اگه وبلاگ داشته باشین توی وبلاگ خودتون میدم.

بخش چهارم:

فصل هفتم=حس زندگی(Modern)

فصل هشتم= قصر (Classical) 

 

 

 

ادامه مطلب ...

بخش سوم

نکته: جواب نظرها رو اگه وبلاگ داشته باشین توی وبلاگ خودتون میدم.

بخش سوم:

فصل پنجم= کلبه ی عشق (Modern)

فصل ششم=آغازی دوباره (Classical)

ادامه مطلب ...

بخش دوم

بخش دوم:

فصل سوم= تنهایی (Modern) 

فصل چهارم=برای آینده (Classical)

ادامه مطلب ...

بخش اول

سلام.

اسم من فرشته ناصری نیست، ولی از پنج شش سال پیش تا حالا، به این اسم وبلاگ نویسی کردم. استعدادم زیاد توی نوشتن شعر یا مطالب کوتاه ویژه ی وبلاگ جالب نیست، اما داستان های بلندم یه سر سوزن قابل تحمل تره. این هم حرف من نیست، حرف کسانیه که داستان هامو می خونن و باهاشون شوخی می کنن، مسخره شون می کنن، بهشون اضافه یا ازشون کم می کنن، اما در نهایت، اون مدتی که با داستان های من میگذرونن، بهشون خوش میگذره.

بعد از مدتها، تصمیم گرفتم یکی از داستان هام رو اینجا بنویسم. من رمان نویس قهاری نیستم (در واقع هیچ کدومشون رو تا حالا تموم نکردم یا حتی به ذهنم هم خطور نکرده که بخوام چاپشون کنم) اما فکر کردم شاید نوشتن اسطوره ی درخشش، محبوب ترین داستانم (البته برای خودم) باعث بشه لااقل این یکی رو تموم کنم. حداقل این فایده رو می تونه داشته باشه ... و وقتی اطرافیانم رو می بینم که چطور به چاپ بعضی چرت و پرت های کپی شده ی مسخره شون امید دارن، ته دلم قیلی ویلی میره که شاید مال منم یه روزی چاپ شد. هرچند، به نظر خودم که برای ذهن سانسورکننده ها زیادی سنگینه!!

اسم این داستان اسطوره ی درخشش، یا درخششه. the story of Scintillation. داستان در کل فضای مجازی داره، یعنی هیچ چیزش واقعی نیست، اما همین تخیلی بودنش قشنگش می کنه. یه داستان آرمانگرای به تمام معنا، که شاید خیلی ها خوششون بیاد و خیلی خیلی های دیگه هم ازش متنفر باشن. نظر سنجی رو گذاشتن واسه همین مواقع دیگه!!!!

سعی می کنم هر هفته، دو یا سه بخش از داستان رو قرار بدم. این بستگی به حال و هوای خودم داره که حس پر کردن جاهای خالی داستان رو داشته باشم یا نه. چون یکی از ایرادات من در نویسندگی، اینه که معمولا جاهای جالب رو زودتر می نویسم و بقیه ی قسمت ها رو خدا می دونه کی بنویسم!

نوشتنش رو خیلی وقت نیست شروع کردم و همون طور که گفتم، هنوز تموم نشده. ولی کل مسیر داستان مشخصه و صد البته، بسیار انعطاف پذیر. بنابراین نظرات شما، می تونه خیلی برای من مفید و یه جورایی حیاتی باشه ... فقط یه خواهش ازتون دارم. آدم می تونه حتی در مورد چیزی که ازش حالش به هم می خوره مودبانه و با ملایمت رفتار کنه (در این مورد می تونین به شخصیت های داستان من دقت کنین)، بنابراین هرچی دلتون خواست از داستان بد بگین، اما خواهشا، خواهرانه التماس می کنم، با ادبانه. ممنون از همه تون که وراجی هام رو تحمل کردین.

به امید خدا، اولین بخش داستان رو توی وبلاگ قرار میدم. برای خوندنش به ادامه ی مطلب برین.

بخش اول:

فصل اول= آمیزه ی زندگی (Modern)فصل دوم=ریشه های کهن (Classical)

ادامه مطلب ...